از بودن...
پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۲ ق.ظ
اولین باره که با اینترنت گوشی مطلب میزارم وقتی مجبوری مجبوری دیگه...
پیام اومد...چندبار ...دوستمون رو تخته بیمارستانه،،بیهوش..کمای عمیق
وای...هیچی از این سختر نیست خسته باشی ،دلت گرفته باشه و نتونی داد بکشی..
من درک میکنم ،دعا میکنم،ولی...کاری از دستم بر نمیاد...
این حرفا ...خیلی وقته نرفتم وب گردی...نرفتم ایمیل چک کنم،نرفتم ...یاد قیصر امین پور افتادم...راستی وقتی رفت فهمیدم کی بود...
ادم هیچوقت قدر داشته هاشو نمیدونه
از جمله سلامتی
دیروز یه بیمار داشتیم پانزده سالش بود
کاندید پیوند قلب...
سخته ادم نتونه بغضشو باز کنه...خفگی بد دردیه،خصوصا اگر دلیلش بغض باشه...
برای م.ر که امیدوارم خیلی زود سلامتیشو بدست بیاره..
راستی عجب سوال امتحانی مسخره ای....
جای خالی را پر کنید!
جای خالی را که پر نمیتوان کرد...
- ۹۲/۰۵/۳۱