سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

مشخصات بلاگ
سجاده خاکـــــــــی



به باد حادثه بالم اگر شکست،چه باک؟
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها...

هم سایه ها

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است


چه اسفندها....آه

چه اسفندها دود کردیم

برای تو ای روز اردیبهشتی

که گفتند این روزها می رسی

از راه...


 

          


قیــــــــــصر شعر ایران

  • میم.اعشا

جمعه بگذرد وحتی خیال آمدن تو به ذهن ما نیاد...

راستش اصلا یادمان نباشی... تقصیر تو نیست... راستش تقصیر ماهم نیست...

شاید تقصیر فاصله وسردی آنست...

ظهر شد.اذان می گویند... ودعای فرج خوانده میشود...

آقا تحریم دارویی است؛ راضی شو که گاهی فقط برای سلامتی ات دعا کنیم!


عصر شد...دلمان گرفت... آقا مگر پرونده ام خیلی سنگین است؟

استادم میگفت اینکه غروب جمعه ،دلها میگیرد، به خاطر بررسی پرونده اعمال نیست(خیال بچگی ها) بلکه چون در ذات جمعه متعلق به صاحب زمان است.چون جمعه میخواهد که دل تو بگیرد. چون در جمعه آقا، با آقا نبودی!


آقا دعا کنم؟

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر...

کاش که همسایه ی ما می شدی!...


آقا بگویمت؟  

   هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
   تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...


آقا دعایم میکنی؟

...


آقا شعری بخوانمت از محروم قیصر؟

روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم

عمری‌ست لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم
باشد برای روز مبادا

اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی می‌داند
شاید امروز نیز
روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

هر روز بی تو
روز مباداست.


آقـــــــــــا فقط بیـــــــــــــــــــا...

  • میم.اعشا

هر چیز که خدا بخواهد


این دل شکستگی بهانه ای شد برای فهم بی وفایی دنیا، برای درک نابودن ونماندن دیگری

و بودن وماندن همیشگی تو...

برای تنها شدن وفقط برای تو شدن...

شاید ... شاید لازم بود پشتم اینطور ناگهان خالی شود تا بفهمم جای پایم سست است وبه هیچ تکیه زدم.

شاید لازم بود اینگونه به ناحق چوب خیانت کسی را بخورم که هنوز هم دوستش دارم ...

شاید لازم بود بازنده میدان شوم... بازنده بمانم...

تا دعا هایم شکل بگیرند و رنگ عوض کنند...


اما بنظرم دیگر لازم نبود رسوایم کنی...لازم نبود دلم را بسوزانی...

میدانی به همان جرمی که ب ناحق حکم دادی ،محکوم شدم؟ مبتلاشدم؟

باری... من سرپا احساس بودم که به جفایی خط خوردم و از پله نردبام افتادم...

... خوش بحالت تو هنوز بالایی وبالاتر می روی...

لطفا به حق احساس ساده من که مرد ، دعایم کن که به پای نردبام برگردم...

راستش دیگر من سراپا ترسم...

ومی ترسم... ومی ترسم...


اما براستی ناگهان چقدر زود دیر میشود...


شاید مثل دو خط متقاطع... دلم برای آن نقطه صمیمی که هم وصال بود وهم فراق تنگ شده...


دلم برای آن نقطه ، تاب ، نان ، شال ،پلاک و قرار پنجشنبه ها تنگ شده...

دلم برای دیدار ناگهانی غروب جمعه ها ، تن ماهی، انگور ، دست خط زشتت والبته قرار روز فردا تنگ شده است...


جدایی چون دو رود...


شاید این اتفاق بهتر است ...!

" دل من شاید آن قطاریست که به مقصد خدا می رود "


  • میم.اعشا

امام باقر (ع) :

أربَعَةٌ أسرَعُ شَیءٍ عُقوبَةً: رَجُلٌ أحسَنتَ إِلَیهِ وَ یُکافیکَ بِالإِحسانِ إِلَیهِ إِساءَةً، وَ رَجُلٌ لاتَبغی عَلَیهِ وَ ُهَو یَبغی عَلَیکَ، وَ رَجُلٌ عاهَدتَهُ عَلی أمرٍ فَمِن أمرِکَ الوَفاءُ لَهُ وَ مِن أمرِهِ الغَدرُبِکَ، وَ رَجُلٌ یَصِلَ قَرَابَتَهُ وَ یَقطَعونَهُ؛

چهارچیز است که کیفرش از هر گناهی زودتر به انسان می‌رسد: کسی که به او خوبی کنی و او پاداش آن را به بدی دهد، کسی که تو به او ستمی نکنی و او به تو ستم کند، کسی که در کاری با او پیمان بندی و تو به پیمانت وفادار مانی و او خیانت و پیمان شکنی کند و کسی که تو با او رابطه برقرار کنی و او با تو قطع رابطه کند.


امام سجاد(ع):

اَلذُّنوبُ الَّتی تَرُدُّ الدُّعاءَ: سوءُ النِّیَّةِ، وَ خُبثُ السَّریرَةِ، وَالنِّفاقُ مَعَ الإِخوانِ، وَ تَرکُ التَّصدیقِ بِالإِجابَةِ، وَ تَأخیرُ الصِّلَواتِ المَفروضاتِ حَتّی تَذهَبَ أوقاتُها، وَ تَرکُ التَّقَرُّبِ إِلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ بِالبِرِّ وَ الصَّدَقَةِ، وَاستِعمالُ البَذاءِ، وَالفُحشِ فِی القَولِ؛

گناهانی که از استجابت دعا جلوگیری می‌کنند عبارتند از بد نیتی، خبث باطن، دورویی با برادران، باور نداشتن به اجابت دعا، به تأخیر انداختن نمازهای واجب تا آن که وقتشان بگذرد، تقرب نجستن به خدای عزوجل با نیکوکاری و صدقه، بد زبانی و زشت گویی.

  • میم.اعشا


خواستم مشق شبی کنم از فاطمه... زبان قاصرم اما نتوانست... کم آورد

فاطمه در ذهن خاکی من نمی گنجد ... فاطمه را باید خواند ... او بریده از آتش و جدا از جنس خاک است..فاطمه نور است.


"بخدا سوگند ! اگر پای در میان می نهادند وعلی رادرکاریکه پیغمبر بعهده او نهاده می گذاردند، آسان آسان آنها را به راه راست میبرد وحق هریک را بدو میسپرد...اما نکردند...اکنون لختی بپایند! وببینند چه آشوبی برخیزد و چه خون ها بریزد...

این فاطمه است که در بستر بیماری به زبان گلایه برای زنان انصار سخن میگوید...واز آینده ای

میگوید که نصیب مردمان بی بصیرت میشود..."1


"همو را می گویم که ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار ودر را روی پیامبری باز کرده بود که هرصبح پیش از مسجد می آمد که بگوید "پدرت فدایت دخترم"

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار وتنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود.

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار وشنیده بود همسایه ها بلند ،طوریکه بشنود می گویند؛ علی ! او راببر جایی دور از شهر گریه هایش نمی گذارد شب بخابیم!

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار وبه بلالکه ساکت ومحزون آن پشت ایستاده بود  گفت دوباره اذان بگو ،من دلتنگم...

ایستاده بود درست پشت همین در ، تکیه داده بود درست بر همین دیوار که..."2


"اما نه از شخصیت فاطمه سخن گفتن مشکل است ؛ خواستم بگویم ،فاطمه دختر خدیجه بزرگ است .دیدم که فاطمه نیست!

فاطمه دختر محمد (ص) است .دیدم که فاطمه نیست!

فاطمه همسر علی (ع) است  .دیدم که فاطمه نیست!

فاطمه مادر حسین...مادر زینب است.دیدم که فاطمه نیست! نه اینها همه هست واین فاطمه نیست!

فاطمه، فاطمه است!"3


"آری بگذار فاطمه خود از خویش بگوید:

هان ای مردم ! بدانید که من فاطمه ام وپدرم محمداست.

حرف اول وآخرم یکی است.

نه غلط در گفتارم جا دارد و نه خطا در کردارم راه.

...

آیا نمی دانید؟ می دانید! برایتان از خورشید میانه روز ، روشنتر است که من دختر پیامبرم!

ای پسر ابی قحافه!ای ابوبکر!

بیا!بگیر! این مرکب آماده ومهارشده رابگیروببر.

دیدار به قیامت.که چه نیکو داوری است خدا وچه خوب دادخواهی است محمد وچه خوش وعده گاهی است قیامت!"4

یا زهرا

 

تلفیقی از کتابهای زندگانی فاطمه زهرا(سید جعفرشهیدی)-خدا خانه دارد- (فاطمه شهیدی)- فاطمه فاطمه است(دکتر شریعتی) –کشتی پهلو گرفته(سید مهدی شجاعی)

  • میم.اعشا

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داریی! کو دل پرطاقتی؟


                      شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

                      شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی


روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

           

           بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد

             باغبان دیگر به فروردین  ندارد رغبتی


  • میم.اعشا

آرم بی نهایت شبیه دو تا چشمه... دوتا چشم حیران شاید... که بی نهایت میتونه نگاه کنه... بجای دور...


***  تهران1500 روی پرده میرود. بعد از یک سال انتظار...

عده ای  بر آن خرده می گیرند که چرا فیلم نمایی از بی بندوباری  در آینده را نشان می دهد وبجای نشان دادن فضای معنوی حاکم بر جامعه از چیزهای زشت سخن می گوید!

والبته نقد بجای دیگری که اگر این فیلم انیمیشن است و(ماهیتا مخاطب انیمیشن کودکان هستند)چرا فیلم فراتر از سن بچه هاست...وبجای رباتی کودک نما یا... از ربات  رقاص در فیلم استفاده میشود و از این دست نقدها...

در مقابل موافقان سریع سپر در دست می گیرند که اگر فیلم ما بی بند وباری را در آینده نشان میدهد، آن هم آینده ای خیالی ، فیلم شما که حیا را قورت داده و برای واقعی تر جلوه دادن واقعیت از چنان صحنه های زشت استفاده میکند که مخاطب امروزی در جایش آب میشود.

شما که بییشتر "رسوایی" به آب داده اید...


... آینده ای مهدوی...

درکتاب های دوران مدرسه می خواندیم که انتظار منجی متعلق به شیعه نیست ودر تمامی مذاهب و ملت های مختلف دنیا وجود دارد.

از مسیح گرفته تا سوشیانس... همه منتظر موعود اند...

حال ماهمه داریم جامعه مهدوی را ترویج میکنیم...


جامعه ای که در آن شرکت ها برای آگهی های تبلیغاتی خود از نماد های استفاده میکنند که رنگ وروی دنیایی و بی هدفی دارد.

بی نهایت تماس بگیرید... بی نهایت پیامک دهید. بی نهایت حرف بزنید. بی نهایت اینترنت گردی بکنید..

آخر که چی؟

هرچیزی حدی دارد. اندازه دارد.  اهمیت افراط وتفریط را هر عقل عاقلی می فهمد.

آیا جامعه مهدوی می پذیرد که در آن جوانان را با امکاناتی که بی هدفی وتنبلی را ترویج می کند ، بار آورد؟


راستش تلویزیون پراست از این جور آگهی ها! لطفا گمان نشود که  ذهن ما بیکار است و دارد بهانه گیری الکی می کند. نخــــــــــــیر! ما گیر الکی نمی دهیم!

یادمان باشد هرچیزی وقتی به طور مستمر وجذاب  ترویج شود بیشتر به ذهن می نشیند.

حتما نباید مستقیم گفت که آهای جوان، کار وزندگی ات را رها کن وفقط بشین حرف بزن!


  • میم.اعشا

نسیم: زلزله 6/1 ریشتری شهرستان کاکی بوشهر را لرزاند.

نسیم: سرپرست وزارت بهداشت! درمان وآموزش از ادامه طرح پزشک خانواده در هفت شهر دیگر خبر داد.

نسیم: انفصال دانشگاه ع پ ایران از دانشگاه ع پ تهران! تجمع واعتراض دانشجویان !  دادن وعده های سر خرمن!

نسیم:.. بس کن ! دیگه بسه! چه خبره؟ پشت سرهم پیام میفرستی وخبر ناجور میدهی که چی؟

ناسلامتی نسیمی گفتن! باد وزینی گفتن! طوفان که نگفتن!

حالا این مسولین خوششون میاد مدام بزنن تو سر وکله طرح وبرنامه های همدیگر و درحالیکه خودشون هم نمیدونن چی میخواهندو یک مشته دانشجوی بی نوا را  الاف گیر آوردن وهی از اینجا میفرستن اونجا ، شما دیگر چرا خوش خبری میکنید نسیم جان!؟

بیخیالشون. راستش نکه وضعیت آموزش  وفضای فرهنگی دانشگاه ها توپه توپه ، این آقایان از سر پرکاری دلشان میخواهد یک روز فصل کنند یک روز وصل! آثار توهمات انحرافی است دیگر...

یا این طرح پزشک خـــــــــانواده!

میدانی نسیم راستش آنقدر وضعیت بهداشت مردم (به عنوان خط اول درمان) خوب ونرمال است که این دوستان، اولویت رسیدگی به مشکلات مردم را طرحی میدانند که هنوز پر از شبهه و سردرگمی است.

بله ، قبول که مملکت پراست از پزشک بیکار! ولی بنظرتان مشکل اصلی مردم ما در درمان این است؟

خوب چه اشکال دارد با شهامت با واقعیت کنار بیایید وتعارفات وشعارهای دهن پرکن وصرفا جهت رد گزارش به مقامات بالا را کنار بگذارید و با وجدان بیشتری بخاطر مردم کار کنید؟

 مگر فقط حقوق پزشکان مطرح است که نگرانش هستید؟ پس حقوق سایر تیم پزشک خانواده چی؟

بنظرتان درحالیکه بحران کمبود دارو به مردم فشار وارد میکند و درحالیکه هنوز در گوشه کنار کشور ما مناطقی وجود دارند که مبانی ساده  بهداشت فردی، کنترل وتنظیم جمعیت و.. را نمی دانند ، انصاف است هزینه ها را اینگونه خرج کنید؟

بنده مخالف این طرح نیستم. ولی بنظرم اول بهداشت بعد درمان!

بم، آذربایجان... اینک بوشهر... قبول شما را و ما را تقصیری نیست که چرا پیش آمد.

ولی جرم است پس از سالها ادعای رسیدگی به مناطق محروم! هنوز هم با ریشتری ، کودکانی یتیم شوند که میشد نشوند!

از کودکی درس آموخته ایم که اولین نیاز ما، نیاز به امنیت وآرامش است!

خانه امن مان آرزوست!

بس کنید مجادله بر سر نا مجهولات را وقتی اصل نیاز چیز دیگریست!

 

 

  • میم.اعشا
  • میم.اعشا

کتاب حلزون های خانه به دوش شهید آوینی حاوی مقالاتی از ایشان درباره روشنفکری و مدعیان روشنفکری وتبعات آن در فضای فرهنگی کشور در دوره زمانی ایشان است.

مقالاتی درباره عرفان، تجدد وتحجر،کار مطبوعاتی و ...

کتاب خوش خوانی است.

در فصل حلزون های خانه به دوش این کتاب به روشنفکران محافظه کاری اشاره می شود که درصدد هستند خود را نسل سومی معرفی کنند که دغدغه شان مسائل وهنجارهای فرهنگی واجتماعی جامعه است.

شهید آوینی در این مقاله پیرامون توخالی وهیچ بودن این ادعا توضیح می دهد. همچنین وجه تسمیه عبارت حلزون های خانه به دوش واین افراد را در ملاحضه کاری ومحافظه کاری آنان می دانند که بقولی آهسته می روند وآهسته می آیند که یک وقت... شاخ شان نزنند و در گزند نباشند؛

طوری زندگی می کنند که اگر نظام سیاسی کشور تغییر کرد و عوض شد، تمامیت وجودی اینان را خطری تهدید نکند و باز به نفاق خود ادامه دهند و در پشت نقاب بمانند.

افرادی ترسو و حزب باد...

حزب باد...


و اما اندر احوال بعضی از ما...

با آنکه ادعای روشنفکری نداریم... ادعای ارث و میراثی نداریم...مایی که خانه به دوش تر از حلزون ها هستیم.

گاهی از این آخور می خوریم گاهی از آن...

گاهی این وریم وگاهی آنور...

بعضیها یی که تفکرشان اینست که سعی می کنیم خوب زندگی کنیم و گناه نکنیم. حالا یا ته اش بهشته ومی ریم بهشت! یا می ریم جهنم! یاکه نه ... فوقش کلا آخرتی وجود نداشته باشه! ضرر که نمی کنیم... آدم خوب بودن که بد نیست!

بعضی هایی که هدف شان خوب بودن است اما خوب گاهی که بد میشوند، برای شان زیاد مهم نیست... و بدی را برای خود طوری تعریف کردند که نیاز به توبه ندارد!

و البته آدم هایی که معیارو تعریف شان از خوبی وبدی چیز دیگریست ...

خوب اینها هم همه حزب باد بودن است.. حزب شیطان.

حتما که نباید کفر آشکار داشت. همینکه تئوری وباور هایی که از دینت داری آنقدر سست باشد وآنقدر توخالی که با تلنگری از هم بپاشد.

طوری باشد که در مقابل خطر سریع جا خالی کنی و به حزب مقابل بپیوندی!

حتی گاهی خطر که هیچ در اوج آسودگی ... وقتی جهت سیزده به در، به پارک سرسبز محله تان رفته باشی...

...

حتما که نباید مقاله تند و پر از نقد درباره نظام حاکم کشور نوشت که! حتما که نباید مسجد آتش زد!

حتما که نباید ترک صلات و روزه خواری آشکار کرد... می توان روزه داشت و گناه کرد!


و اینک...

عصرانه سیزده به در ؛ تنهایی به در شد...

امیدوارم که با سیزده تنهایی ها، غم ها، بدی ها... نامهربانی ها به در شود.

باری گناه به در ... گناه به درک.... گناه به درکــــــــــــــ


  • میم.اعشا