سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

مشخصات بلاگ
سجاده خاکـــــــــی



به باد حادثه بالم اگر شکست،چه باک؟
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها...

هم سایه ها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولای متقین» ثبت شده است

بهانه برای نوشتن  بسیار بود...


دیروز یکی از بچه ها گفت اگر فلانی تایید صلاحیت بشه، من تو انتخابات شرکت نمی کنم! چه معنی داره ترس و محافظه کاری خودشون رو بزارن به حساب مصلحت اندیشی نظام؟

انحراف فلانی مبرهن و شفافه.... آخر چرا باید مردم رو گیج کنن؟ مسخره کنن؟...


چند لحظه ای به حرفاش فکر کردم... داشتم با خودم کلنجار میرفتم  و دنبال یه حرفی واسه زدن بودم که یهو مربی به نقل از آقا گفت : مصلحت چیز جدایی از حقیقت نیست...بعبارتی مصلحت اندیشی در تقابل با حقیقت نیست وبلکه جزیی از آن است.


واین یکی از چندین شبهاتی بود که این روزهامیشنوم....

خوب ... اشتباه ما کجاست؟ چرا براحتی جانماز آب می کشیم؟ توهین می کنیم؟ قضاوت اشتباه می کنیم؟ اظهارنظر غلط می کنیم؟ وحتی زیاد حرف می زنیم؟


نامه های حضرت امیر در نهج البلاغه را بخونیم.

ما قرار نیست بخاطر اشخاص رای بدهیم یا ندهیم. وظیفه ما چیز دیگریست! معیار های انتخاب را بشناسیم! و اصل اینکه چرا باید رای دهیم . برای که وبرای چه رای می دهیم!


این روزها هوا بس ناجوانمردانه گرم می شود!

باید برای خودمان چتری آماده کنیم. سوز آفتاب بیش از قطرات باران چتر می طلبد...

گرما زدگی درد بدی است!

 آفتاب سوز  که شوی ، سرخ می شوی! رسوا  می شوی! ودر آخر سیاه میشوی...


 عقیده دارم ماه رجب خیلی مهمه... مهمه چون ماه تفکر و تعقل است...ماه مقدماتی،آماده سازی...


قدر این ماه را بدانیم...


  • میم.اعشا




دانشگاه های علوم پزشکی به دلیل تعدد واحدهای عملی همچون آزمایشگاه و پراتیک و دوره های کارآموزی و... وهمچنین فشردگی مطالب ارائه شده در کلاس های درس ،معمولا از نظر فعالیت های فرهنگی و سیاسی وجانبی دیگر ، در سطح پایین تری (نسبت به دانشگاه های علوم پایه) قرار دارند.

ازآنجا که اساس رشته های تحصیلی این دانشگاه ها را ، مباحث کلی تجربی وآزمایشگاهی تشکیل میدهد وهمچنین کمرنگ بودن فضای تعقل ومباحثه در  کلاس های درس ، باعث شده دانشجویان این دانشگاه ها ، وقت آزاد و رغبت کمتری برای شرکت در فعالیت های جانبی داشته باشند.

سکولاریزه بودن محتواهای آموزشی که خوب گریبانگیر رشته های دیگر همچون علوم انسانی هم هست و البته اساتیدی که روزگار ، اکثریت آنان را به آتش های زیر خاکستر  و محافظه کارانی حزب باد، تبدیل کرده است ،و همچنین فضای بی روح و سرد دانشگاه ها همه همه دست بدست هم داده تا اکثریت دانشجویان این دانشگاه ها ، افرادی محافظه کار وبی دغدغه ، بی اهمیت نسبت به فضای جامعه و... باشند.

دراین میان هستند اساتیدی که کلاس های درسشون را با ذکر حدیثی من باب شگفتی های طبیعت وخلقت  شروع می کنند.اساتیدی که از بحث و گفتگو سر موضوعات فرهنگی سیاسی واجتماعی درکلاس شون نمی ترسند .
نمی ترسند ازینکه وقت بگذره و مبحث امروزشون بمونه... نمیترسن زیرآب شون را تو آموزش بزنن که فلان استاد حاشیه میره و دل نمیسوزونه واسه درس...

واما اصل مطلب: راستش چند وقتیه بشدت دلم هوای استاد اخلاقمون رو کرده. استادی که همیشه استادم خواهد ماند...

تو دانشگاه سابقم متاستفانه گروه معارف بسیار کم کار وکمرنگ بود . گروهی متشکل از اساتیدی سرد و بسیار جدی که معیارهای چون جذابیت و نشاط و هم دلی ( در دانشگاه ما اقلیت های مذهبی همچون اهل تسنن بسیار بود که گاهی در مباحثه با آنها رعایت نکاتی همچون همدلی وحوصله و بصیرت رعایت نمیشد واکثرا دل پری از اساتید معارف داشتن) برایشان نامفهوم ومجهول بود.

اما دراین میان استادی داشتیم که تو دانشگاه تک بود.  کارشناس ارشد حقوق وجزا از دانشگاه امام صادق (ع) و دانشجوی دکترا بودن. و البته استادی جوان و خوش فکر و با دغدغه...
استادی که بخاطر عقاید و تفکراتش خیلی چوب خورد.. ولی از عقیده اش جا نمیزد. از بچه های اهل تسنن گرفته تا بچه شیعه های قلابی باهاش رفیق بودن...
حق رو میگفت ولی نه با تحمیل کردن وبه زور گفتن...
خلاصه... آقا کلاس های این استاد ما خیلی  باحال  بود..
باتوجه به حرفهایی که اول زدم حضور همچین استادی برای ما غنیمت بود. ما هم از فرصت استفاده کردیم وکلاس درس اخلاقی با استاد تشکیل دادیم...کلاسی آزاد و تنگ غروب...
واما
 الان یکسالی هست فارغ التحصیل شدم و سرکلاس اخلاق استاد نرفتم .
بشدت دلم هوای کلاس استادو کرده... کلاسهای که بوی خدا میداد... بی ریا میگم ...
 همچین شارج میشدیم وانرژی میگرفتیم که که هرچی غبار و دلتنگی غیر بود، از دلمون پاک می شد و دلتنگ تر میشدیم!!!!
استاد جوون بود..حرفش به دلمون مینشست...کلاس واسه درد دل کردن بود...واسه حاشیه رفتن وحاشیه نزدن! ساده  بود... ساده حرف میزد...
 فلسفه نمیچید واسه اینکه بگه خدا عاشق بنده هاشه... خدا مادره... خدا در کمینه مونه...

الان که واررد جامعه شدم جای خالی کلاس استاد رو خیلی حس میکنم.... گاهی که درجا میزنم
گاهی که کم میارم...دلم استادم رو میخواد...

بنظر من هر آدمی باید تو زندگیش  یه استاد، یک راهنما، یک شمس،  یک سید گلپا، یکی که  دم دستش باشه داشته باشه... یکی که درجا زد دستش رو بگیره... دعواش کنه...


والان ... من از استادم دور شدم...
دوستام میگن تو که تو شهر علمایی، دیگه غصه ات چیه؟
اما باور نمیکنن من تو شهر خودم، غریب ترم...

یاعلی



و این مطلب ادامه دارد...
 
  • میم.اعشا