زنده یاد قیصر امین پور
زنده یاد قیصر امین پور
نمیدونم چرا میون اون همه شکلات ، کام ! خریدم!
درسته که دیگه مزه همون کام های قدیم رو نمیدن ! شکلات کاکائویی های مستطیل شکل زمان بچگیم...اما هنوز هم کام اند!!
من.... شهید گمنام... شلوغی...
نوشته بود ؛ چشن گرفتن اول سال زیاد نکو نیست! هنر آنست که آخرسالتو جشن بگیری!
راست میگه... آخرسال رو!
فقط دل خوش به عیدی ، نشسته ام به انتظار!
جدیدا خیلی شین میزنم!! سن مان که بالا میرود از صدقه سری گیر زبان مان ، بیش از گذشته چوب میخوریم و مزحکه میشویم!
همه میگفتن خدا بیامرزدش! ... راستی چه حالی داره آدم واسه خودش خیرات پخش کنه...
خدا بیامزردم...
لنفوم... سرطان... بدن کبود! بی رگ!
اعتیاد...سرطان!...بدن کبود ... بی رگ!
میخوام از اتاق ایزوله بخش مون بگم. اتاقی که مثلا اتاق خصوصیه!!! اتاقی
که من وهمکارام آرزوی به گل گرفتن در وپیکرش رو داریم ازبس اتاق ... واقعا
نمیدونم چه صفتی بکار ببرم براش...
نحس ! خفه! پردردسر! پرحاشیه! پرکار! ته خط! یا اتاق مرفه های بی درد!!!!
قصد جسارت ندارم بلکه هرکدام از این صفات پر از کنایه ومفهوم هستن.
در بخش ما اتاق تک تخته ای است که طبق قانون اتاق خصوصی می باشد برای بیمارانی که دلشون میخواد دور ورشون خلوت باشه وفضای خصوصی داشته باشن. خوب پولداریه و برازندگی!!
اما...! آنچه میگذرد چیز دیگریست. این اتاق درواقع اتاق ایزوله هم هست!
(اتاق مخصوص بیمارانی که بیماری واگیر دار دارند یابرعکس نیاز به مراقبت
های ایمنی بیشتر دارند(ایزوله معکوس) ) وبه اجبار مهمون بخش ما میشن!
هر روز سرش دعواس .یک روز نامه میاد که آقا اینجا فقط خصوصیه والا وبلا حق ایزوله شدن نداره!
اما فرداش میبینی بیماری نیاز به ایزوله، توش بستری شده و دستور اومده که اتاق ایزوله است وتمام!
خوب ... بگذریم از این دردسرهای ناشی از مدیریت و... که انگشت کوچیکه مشکلات موجود نمیشه!
حرف اصلی چیز دیگریست...
راستش من به این اتاق میگم اتاق قهوه تلخ!
تلخ تلخ....
چه بسا واسه مرفهین با درد و چه بسا بیماران سرطانی یا تنفسی و...
هوای این اتاق خیلی گرفته است... با اونکه هربار پس از ترخیص بیماران ایزوله ، واشینگ اساسی میشود ولی باز هوای گرفته ودمی دارد..
دیشب هم این اتاق میزبان بیمار ایزوله دیگری شد!
میزبان زائرین حرم بی بی!!!
بیماری با لنفوم. (سرطان خون )
زهرا... زهرا 15 ساله اهل سنقر کرمانشاه...که برای زیارت و درخواست شفا اومده بودن زیارت ولی خوب حالش وخیم میشه وبستری میشه...
زهرا فقط 15 16 سال داره... ولی خیلی با ادبه وآرومه...
دیشب بخاطر اینکه هموگلوبین وپلاکت خونش خیلی خیلی پایین بود سه بسته خون و 7 بسته پلاکت دریافت کرد...
تمام بدن زهرا کبوده.. متاستفانه زهرا رگ های خیلی ضعیفی داره( رگ های بیماران سرطانی بخاطر شیمی درمانی اصطلاحا خشک و نازک میشوند.)
هر رگی که ازش می گیریم سریع پاره میشه و رگ های از دست... پا ... سر...
حالا در نظر داشته باشید تو اتاق های بغلی بیماران بی رگ دیگری هم بستری
هستن.بیمارانی که بخاطر تزریق مواد یا...رگ های بدنشان خشک شده!
بیمارانی که بی رگ هستن چون اعتیاد دارند!!!!
درسته اونها بخاطر مشکلات قلبی شان در بخش ما بستری شده اند ولی وقتی آنها را با جوانهایی چون زهرا مقایسه میکنم دلم می گیرد!
آن بی رگی کجا، این بی رگی کجا!!
زهرا یکساله که فهمیده بیماره... بقول خودش الان باید سوم راهنمایی باشه ولی نیست...
زهرا همه بدنش درد میکند... اتفاقا بیماران بی رگ اتاق های بغلی هم تمام بدنشان درد میکند.
زهرا و امثالش باید مورفین بزنند... بیماران بی رگ اتاق های بغلی هم مورفین باید بزنند ومیزنند.
ومن هم تمام بدنم دیشب درد میکرد...
گاهی پرستاری خیلی سخت می شود...
نکته : تو فرهنگ ما بی رگی به بی غیرتی هم تعبیر میشود.
( امروز صبح جهت طب کار( پرونده پزشکی شاغلین) یکسری ازمایشات را دادم...
آزمایش های که ما حتی از اسم شان هم می ترسیم.
جوابشان را پس فردا میدهند...
و من دل تو دلم نیست... الهی! من لی غیرک؟
غلامی این خانواده دلیل ومراد خدا بوده از خلقت ما...
مسیرت مشخص ، امیرت مشخص، نکن دل دل ای دل ، بزن دل به دریا !
که دنیا به خسران عقبی نیارزد به دوری ز اهل بیت زهرا نیارزد...
واین زندگانی فانی جوانی... به افسوس بسیار فردا نیارزد!!
آخره ساله... سال که گرانی و تورم وتحریم ،قیمت همه چیز را دوبرابر وحتی بیشتر کرد الا قیمت وارزش آدمی را!
با بچه ها قرار گذاشتیم امسال پسته نخریم! عجب! عجب اقدام جهادوار بزرگی!
بماند بجاش قراره " تخمه" بخریم!
آخ... از این آلزایمر مزمن ما... پس کو احساس نیاز به اصل نیاز؟
تجلی طاها... گرفتـــــار گودال خونین...امید غریبان تنها...گل اشــــــــک مولا... دل افکار غم های زینــــــب...
آخ از این خودپرستی...آخ از این غلفت!
یادمان رفته: کل یوم عاشورا... کل ارضا کربلا... !
*از این جور متن ها زیاد نوشتم... دیگه از دست خودم خسته شدم!
همش حرف حرف حرف ... کو توجه؟
1- مرحبا بر وبلاگ ... torbat.blog.ir تربت الحسین
کاش یاد بگیرم ازش..
2- چند روز پیش به دعوت دوستم ،رفتم دانشگاه قم. برنامه ، همایش نمیدونم اسمش چی بود با حضور فریدون جیرانی ومسعود فراستی ! با موضوع سینمای دینی ...
از محتوای صحبت هاکه بگذریم ؛ خیلی خجالت کشیدم. باورم نمیشد اینها که اینجا نشسته اند دانشجو اند. اصلا رعایت نمیکردند. انگار اومده بودن تماشای فوتبال...
بجای فضای تعقل عجب فضایی مزحکی حاکم بود!
کاش دانشجوها یاد بگیرند، تیپ شخصیت کلاس ورفتار دانشجو باید فرق کنه با بقیه
فرق داره با لات ولوت سرکوچه!
3-
گاهی سبک نشوی سنگین تری!..
4- یک حس مبهم... حس نگران شدن برای کسی... برای کسی که نگرانم نیست! حسی شبیه زیر بارون موندن وخیس شدن ولرزیدن...
معاذالله ... خدایا سپردمش بخودت...
وقتی حرف حسابت نمی آید... وقتی همه حرف حسابت میشود ، حرف دلت...
وقت هایی که تمام بودنت درد میکند...
وقت هایی که دلت میخواهد شب باشد و تنها خودت باشی ویک جاده خیس وبارانی...
وقتهایی که بوی خاک می آید...
عشق جان دوباره سلام
راستش را بخواهی نامه ای که دیروز فرستادم یکی از هزاران نامه ای بود که در این مدت فراق نوشته شده بود.
باری یکی از هزاران!
آه...آن روز که دل میسپردم باورم نبود که نه بخت وصل دارم نه تحمل جدایی!
حال نمیدانم نامه بدستت رسیده یانه ولی باید بگم غیرشما خیلیا خوندش عشقم.
بیشترشون دلشون گرفت. ازبس نامه تلختر از تلخ بود.
راستش ازین تلختر هم هست...که میدانم میدانی وحدیث اش درنامه نگنجد!
خلاصه عشق جان لطفاخیلی زود جواب نامه را بده. اینبار دیگر چشم انتظارمان نزار...
نه مرا ... نه صاحب نامه را... نه دیگران را...
بگو که تلخی هایمان چون مغز "بادام" شیرین شدنی است...