سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

مشخصات بلاگ
سجاده خاکـــــــــی



به باد حادثه بالم اگر شکست،چه باک؟
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها...

هم سایه ها

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت


جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من

مثل فواره سرگریه به دامان نگرفت


دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت


هرچه در تجربه عشق سرم خورد به سنگ

هیچ کسی راه بر این رود خروشان نگرفت


مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است

قصه ای باتو شد آغاز که پایان نگرفت


ضد چهارمین کتاب فاضل نظری (یا  ابوالفضل ، همان همکلاسی شیطون استادم) شاعر جوان و دوست داشتنی معاصر می باشد.

شاید تصورش سخت باشد ولی او فارغ التحصیل کارشناسی معارف اسلامی از دانشگاه امام صادق و  دکترای رشته مدیریت تولید و عملیات از دانشگاه شهید بهشتی است.

هرچند شعرهایش بیشتر دلگیرم می کند ... ولی آنقدر دوستشان دارم که به هرکسی که بسیار دوست میدارم ، سه گانه اش را هدیه میدهم.

وحال ضد... با همه انتظاری که برای خواندنش کشیدم و همه احترامی که برای شاعرش قائلم، با همه اینها آنقدر معرکه نبود.

هنوز آن ها و گریه های امپراطورش بیشتر به دلم می نشیند.

اما خوب ... البته که زیبایی در سیرت اصل است... باشد که خوب بنگریم...



بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست
آه! بی تاب شدن عادت کم حوصوله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ...

  • میم.اعشا

به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد 

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

 

لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

 

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر 

هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

 

هر کسی در دل من جای خودش را دارد 

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

 

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

 

                        فاضل نظری

  • میم.اعشا

نوای نی نوای بینوایــــــــی است

هوای ناله هایش نینــــــوایی است

غـــــــــم نی بند بند پیکر اوست

هـــوای آن نیستان در سر اوست

...اگر نی پرده ای دیــــــــگر بخواند

نیســــتان را به آتش می کشاند


  • میم.اعشا


چه اسفندها....آه

چه اسفندها دود کردیم

برای تو ای روز اردیبهشتی

که گفتند این روزها می رسی

از راه...


 

          


قیــــــــــصر شعر ایران

  • میم.اعشا

جمعه بگذرد وحتی خیال آمدن تو به ذهن ما نیاد...

راستش اصلا یادمان نباشی... تقصیر تو نیست... راستش تقصیر ماهم نیست...

شاید تقصیر فاصله وسردی آنست...

ظهر شد.اذان می گویند... ودعای فرج خوانده میشود...

آقا تحریم دارویی است؛ راضی شو که گاهی فقط برای سلامتی ات دعا کنیم!


عصر شد...دلمان گرفت... آقا مگر پرونده ام خیلی سنگین است؟

استادم میگفت اینکه غروب جمعه ،دلها میگیرد، به خاطر بررسی پرونده اعمال نیست(خیال بچگی ها) بلکه چون در ذات جمعه متعلق به صاحب زمان است.چون جمعه میخواهد که دل تو بگیرد. چون در جمعه آقا، با آقا نبودی!


آقا دعا کنم؟

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر...

کاش که همسایه ی ما می شدی!...


آقا بگویمت؟  

   هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
   تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...


آقا دعایم میکنی؟

...


آقا شعری بخوانمت از محروم قیصر؟

روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم

عمری‌ست لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم
باشد برای روز مبادا

اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی می‌داند
شاید امروز نیز
روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

هر روز بی تو
روز مباداست.


آقـــــــــــا فقط بیـــــــــــــــــــا...

  • میم.اعشا

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داریی! کو دل پرطاقتی؟


                      شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

                      شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی


روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

           

           بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد

             باغبان دیگر به فروردین  ندارد رغبتی


  • میم.اعشا