دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سرگریه به دامان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت
هرچه در تجربه عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کسی راه بر این رود خروشان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای باتو شد آغاز که پایان نگرفت
ضد چهارمین کتاب فاضل نظری (یا ابوالفضل ، همان همکلاسی شیطون استادم) شاعر جوان و دوست داشتنی معاصر می باشد.
شاید تصورش سخت باشد ولی او فارغ التحصیل کارشناسی معارف اسلامی از دانشگاه امام صادق و دکترای رشته مدیریت تولید و عملیات از دانشگاه شهید بهشتی است.
هرچند شعرهایش بیشتر دلگیرم می کند ... ولی آنقدر دوستشان دارم که به هرکسی که بسیار دوست میدارم ، سه گانه اش را هدیه میدهم.
وحال ضد... با همه انتظاری که برای خواندنش کشیدم و همه احترامی که برای شاعرش قائلم، با همه اینها آنقدر معرکه نبود.
هنوز آن ها و گریه های امپراطورش بیشتر به دلم می نشیند.
اما خوب ... البته که زیبایی در سیرت اصل است... باشد که خوب بنگریم...
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست
آه! بی تاب شدن عادت کم حوصوله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ...