سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

مشخصات بلاگ
سجاده خاکـــــــــی



به باد حادثه بالم اگر شکست،چه باک؟
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها...

هم سایه ها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت دوست» ثبت شده است

سلام بر احوال و روزهای  مهمانی . سلام بر مولای زمان مان.

وسلام بر خدایی که همین نزدیکی است...

باری همه چیز از همین نزدیکی شروع شد... آنقدر نزدیک که ندیدنت شد عادت!

گاهی نمی شود که نمی شود. گاهی به صد مجادله  ناجور می شود. گاهی سجده هایت طولانی و خیس ، گاهی دلت برای یک سجده خالی تنگ می شود.

گاهی می خوانی ونیستی ولی  به حق نفس بعضی ها که هستن تو نیز  هست می شوی ، گاهی نمی خوانی و نیستی و هیچکسی هم دور ورت نیست که به لطف نفس او تو نیز بود شوی... 

گاهی دلت یک ذره می شود ،آب می شود و زیر آفتاب 90 درجه تابستان تبخیر می شود و

آنگاه عطر کافور می پیچد...تازه میفهمی که تو خیلی وقت پیش مرده بودی و خبر نداشتی...

تو باران نمی شوی... وهل یرحم  الزائل الا الدائم؟ مولای من؟

راستی مولای من انت المعافی ،الجواد ، الرازق  و حواست هست انا المبتلی و البخیل و المرزوق ... و همه چی وهیچی؟

میان این همه این منم که هنوز متکبرم .

این است که میگویم تو باران نمی شوی... تو هنوز گیر خودت هستی...  مگسی لازمی... لازمی تا حالت را جا بیارد!!!

تو باران نمی شوی...

  • میم.اعشا

نوشتن همچین پستی اونم وقتی همه جارا تب انتخابات فراگرفته، کمی بی معنیه! البته شاید!

شاید چون برای خودم مردی در تبعید ابدی علاوه بر  لذت بخش ومفید بودن ، بسیار با معنی بود!


بگذارید از زیباترین و هیجان انگیزترین قسمت کتاب شروع کنم. از میدان محاکمه ملاصدرا...


گفت: ملاصدرای شیرازی! شمارابه کفر و زندقه متهم کرده اند. پاسخی منطقی و مطلوب ارائه دهید.

ملا، باآن صدای گرم و رسا، اشهد خویش را بگفت، وآنگاه بر سر "علی ولی خداوندست" تاکیدی ویژه ی نهاد.

-مسلمانم. به خدای یگانه ایمان دارم وبه کتاب آسمانی قرآن کریم که کلام خداست. از پیروان ائمه اطهار ومعصومانم. به ظهور دوباره ی امام آخرین، معتقدم وبه ریشه کن شدن ظلم و زور وبه روز قیامت و...

- اثبات کنید!

- اثبات کردنی نیست ملا! اگر بخواهند بپذیرند، در همین حد می پذیرند. وبسیار کم ازاین هم می پذیرند. اگر نخواهند ،هزاربار بیش ازاین راهم نمی پذیرند. انکار ،دیوار ندارد؛ ظلم وناسپاسی هم!

کافران ومشرکان ،خویشتن را کافر ومشرک نمی نامند بلکه ما موحدین را " دیوانه ی شیفته ی وهم " می خوانند. این بلا را بر سر پیامبر ما و گروه بزرگی از پیروان او نیز آورده اند؛مان یز پیرویم و شیعه همان راه...

- حد جواب نگه دارید! اینجا ، شما را برای موعظه نخواسته اند!

حد پرسش نگاه دارید ملا! دراینجا هیچ غریبه نمی بینم تا احتیاج به ریا باشد.

اگر تعهد به گردن زدنم دارید، هیچ نیازی به اثبات گنهکاری وشرک و الحاد بنده نیست! بزنید و آسوده شوید. که مانیز آسوده خواهیم شد به خدای کعبه سوگند!


کتاب مردی در تبعید ابدی درباره زندگینامه حکیم  و فیلسوف شیعه ،ملاصدرای شیرازی است.
از روزگاران قدیم میان استدلالیون (فلاسفه) و اهل دل (عرفا) دعوا بر سر راه رسیدن به خدا وجود داشت. «ملاصدرای شیرازی» یا همان «محمد» صمیمی کتاب مردی در تبعید ابدی، کسی است که راه بینابینی را برگزید. راهی که دل می رود و عقل می پذیرد.

ملاصدرا برای رسیدن به کمال و رستگاری در کنار پایبندی به فرایض دیدن واحکام واجب آن، سیر سلوک و عرفان را نیز برای دستیابی به حقیقت دین ضروری می دانست.

خیلی وقت بود که داستانی به این گیرایی نخوانده بودم. این کتای نوشته مرحوم نادر ابراهیمی ،داستان نویس معاصر ایرانی است. مردی دنیادیده ، هنرمند و ورزشکار!
بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم-ابن مشغله- یک عاشقانه آرام-آتشْ بدون دود -از جمله ده ها کتابی است که ابراهیمی نوشته است.


.....

-پسرجان!این حرف ها چیست که می زنی؟ اگر بجای من نشسته ای ،سخن مرا بگو که سخن قدماست و بزرگان و محققان قبل از ما. ابداع ، چرا میکنی پسرجان؟

- حضرت استاد! قدمای عقلا هیچ یک مصر نبودند براینکه آنچه می گویند ، مسلم مطلق است. جز کلا خدا وآنچه پیامبران وائمه اطهار به فرمان خدا گفته اند، سخنی نیست که نتوان تغییر داد واصلاحش کرد!

- جوان! با این اعتقادات مخرب که داری، به کار ما نمی آیی. از محضر ما برو! برو برای همیشه!

یا ما کمیم برای تو ، یا تو گنگی برای ما!

- ما کمیم برای جهان، گنگیم برای همگان! چه فرقی میکند که کجا باشیم؟ اصل آنست که تا هستیم، درجایی باشیم. ما درد سیلابیم، شما سیل بندی برای ما. به خفت نرانیدمان و به ذلت گرفتارمان نکنید. تحمل مان کنید تا شاید در پناه شما نقص برخی از سخنان قدما را برطرف کنیم و ذره یی بر کوه، قطره یی بر دریا بیفزاییم.


باشد که مقبول افتد.

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست


زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست


دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست


یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

  • میم.اعشا

چه رسم بدی است که تا وقتی نعمتی را داری متوجه نیستی و همین که نعمت از تو فوت شد افسوسش را میخوری! و این شرح حال چون منی است که کلاس سبکباران را از دست داده ام. هرچند دوستان زحمت می کشند و خلاصه مطالب کلاسها را روی وب می گذارند ولی خب شنیدن کی بود مانند دیدن...

این شد که به سراغ یادداشت های سال قبل رفتم در ابتدای ماه رجب...و چه خوب تذکری بود...شاید به دل شما نیز بنشیند:

آدم مذهبی با تقویم قمری باید خو بگیرد...دقت کن جمادی در حال تمام شدن است از الان باید برای خودت برنامه داشته باشی.

از رجب تا شعبان و بعد هم رمضان یک پرسه است. در بحث های اخلاقی این دو ماه(رجب و شعبان) بسیار مهم است اساسا کسی در رمضان به او اِعطا می شود که در این دو ماه به قول آقای مشکینی حداقل ظرف خود را تمیز کرده باشد.

بیشترین کارت مطالعات اخلاقی باشد و به آن ها عمل کن.حداقل هر ماه سه روز  روزه...ساعات بیدار شدنت را مواظبت کن.

رجب و شعبان سحرخیزی... سکوت... و تهجد را باید بیشتر کرده باشی. سکوت خیلی مهم است. اصلا باید زورت بیاید حرف بزنی... قرائت قرآن از رجب شروع کن برنامه ات را از الان تنظیم کن... نماز شب را حداقل هر شب جمعه را بخوان.

و بدان برای چه داری تلاش می کنی؟ که ماه رمضان را عارف و سالک وارد شوی که در ماه رمضان المبارک فقط جمع کنی... از نظر قبض و بسط و عرفان آخرین ماهی است که باید یک سالت را جمع کنی...


برگرفته از وبلاگ

 سبکبار باشید تا برسید...

  • میم.اعشا



زهد، «نداشتن» نیست،
بلکه «در بند داشته ها نبودن» است.


  • میم.اعشا




دانشگاه های علوم پزشکی به دلیل تعدد واحدهای عملی همچون آزمایشگاه و پراتیک و دوره های کارآموزی و... وهمچنین فشردگی مطالب ارائه شده در کلاس های درس ،معمولا از نظر فعالیت های فرهنگی و سیاسی وجانبی دیگر ، در سطح پایین تری (نسبت به دانشگاه های علوم پایه) قرار دارند.

ازآنجا که اساس رشته های تحصیلی این دانشگاه ها را ، مباحث کلی تجربی وآزمایشگاهی تشکیل میدهد وهمچنین کمرنگ بودن فضای تعقل ومباحثه در  کلاس های درس ، باعث شده دانشجویان این دانشگاه ها ، وقت آزاد و رغبت کمتری برای شرکت در فعالیت های جانبی داشته باشند.

سکولاریزه بودن محتواهای آموزشی که خوب گریبانگیر رشته های دیگر همچون علوم انسانی هم هست و البته اساتیدی که روزگار ، اکثریت آنان را به آتش های زیر خاکستر  و محافظه کارانی حزب باد، تبدیل کرده است ،و همچنین فضای بی روح و سرد دانشگاه ها همه همه دست بدست هم داده تا اکثریت دانشجویان این دانشگاه ها ، افرادی محافظه کار وبی دغدغه ، بی اهمیت نسبت به فضای جامعه و... باشند.

دراین میان هستند اساتیدی که کلاس های درسشون را با ذکر حدیثی من باب شگفتی های طبیعت وخلقت  شروع می کنند.اساتیدی که از بحث و گفتگو سر موضوعات فرهنگی سیاسی واجتماعی درکلاس شون نمی ترسند .
نمی ترسند ازینکه وقت بگذره و مبحث امروزشون بمونه... نمیترسن زیرآب شون را تو آموزش بزنن که فلان استاد حاشیه میره و دل نمیسوزونه واسه درس...

واما اصل مطلب: راستش چند وقتیه بشدت دلم هوای استاد اخلاقمون رو کرده. استادی که همیشه استادم خواهد ماند...

تو دانشگاه سابقم متاستفانه گروه معارف بسیار کم کار وکمرنگ بود . گروهی متشکل از اساتیدی سرد و بسیار جدی که معیارهای چون جذابیت و نشاط و هم دلی ( در دانشگاه ما اقلیت های مذهبی همچون اهل تسنن بسیار بود که گاهی در مباحثه با آنها رعایت نکاتی همچون همدلی وحوصله و بصیرت رعایت نمیشد واکثرا دل پری از اساتید معارف داشتن) برایشان نامفهوم ومجهول بود.

اما دراین میان استادی داشتیم که تو دانشگاه تک بود.  کارشناس ارشد حقوق وجزا از دانشگاه امام صادق (ع) و دانشجوی دکترا بودن. و البته استادی جوان و خوش فکر و با دغدغه...
استادی که بخاطر عقاید و تفکراتش خیلی چوب خورد.. ولی از عقیده اش جا نمیزد. از بچه های اهل تسنن گرفته تا بچه شیعه های قلابی باهاش رفیق بودن...
حق رو میگفت ولی نه با تحمیل کردن وبه زور گفتن...
خلاصه... آقا کلاس های این استاد ما خیلی  باحال  بود..
باتوجه به حرفهایی که اول زدم حضور همچین استادی برای ما غنیمت بود. ما هم از فرصت استفاده کردیم وکلاس درس اخلاقی با استاد تشکیل دادیم...کلاسی آزاد و تنگ غروب...
واما
 الان یکسالی هست فارغ التحصیل شدم و سرکلاس اخلاق استاد نرفتم .
بشدت دلم هوای کلاس استادو کرده... کلاسهای که بوی خدا میداد... بی ریا میگم ...
 همچین شارج میشدیم وانرژی میگرفتیم که که هرچی غبار و دلتنگی غیر بود، از دلمون پاک می شد و دلتنگ تر میشدیم!!!!
استاد جوون بود..حرفش به دلمون مینشست...کلاس واسه درد دل کردن بود...واسه حاشیه رفتن وحاشیه نزدن! ساده  بود... ساده حرف میزد...
 فلسفه نمیچید واسه اینکه بگه خدا عاشق بنده هاشه... خدا مادره... خدا در کمینه مونه...

الان که واررد جامعه شدم جای خالی کلاس استاد رو خیلی حس میکنم.... گاهی که درجا میزنم
گاهی که کم میارم...دلم استادم رو میخواد...

بنظر من هر آدمی باید تو زندگیش  یه استاد، یک راهنما، یک شمس،  یک سید گلپا، یکی که  دم دستش باشه داشته باشه... یکی که درجا زد دستش رو بگیره... دعواش کنه...


والان ... من از استادم دور شدم...
دوستام میگن تو که تو شهر علمایی، دیگه غصه ات چیه؟
اما باور نمیکنن من تو شهر خودم، غریب ترم...

یاعلی



و این مطلب ادامه دارد...
 
  • میم.اعشا