مولود کعبه
کلید آوردند، در باز نشد .کلنگ آوردند، به دیوار اثر نکرد... فاطمه میزبان حریم خدا بود...
آنکه نشد محرم در حرم راه نیابد...
آنگاه که خواستند قنداقه ات را-چنانکه رسم عرب بود- بدست شجاع دلی دهند که چشم به روی او بگشایی تا مانند او شوی،قنداقه ات بدان آنکه پلکی زنی دست بدست پدر وعموهایت گذشت،تا اینکه در آغوش نبی خدا ،چشم آسمانی ات را گشودی...لبهایت لهجه ملکوت گرفت که "قد افلح المومنون..."
"سوره احساس نبی! تو در میان امت شبیه "قل هوالله احد" هستی در قران!که اگر کسی یکبار بخواند،مثل این است که یک سوم قران را تلاوت کرده واگر مومنی دوبار بخواند دوسوم وآنگاه که سه بار ،اجر قرائت تمام قرآن با اوست.
واما
تو،هرکه با قلب دوستت بدارد ،یک سوم ایمان را دارد.آنکه با قلب وزبان یاریت
کند، دوسوم ایمان بااوست ومومنی که با قلب وزبان ودست،در دوستی با تو
باشد،تمام ایمان از آن اوست..."
این یادداشت را سال پیش هم در وبلاگ سابقم " لیلای من کجاست" منتشر کرده بودم.
سفر...
روزها وشبهای خوبی در پیش است . روزهایی به رنگ آبی آسمانی ،سبز دریایی...
باید که به خلوتی رفت واندکی از این بودن های سرد و تکراری دور شد. مجالی برای تن ها ی تنها بودن.
برای خودت وبرای خودت بودن... برای با او یکی شدن. نفـــــــــس گرفتن.
باید چند روزی در لیست از خوبها خودت را به زور جا کنی شاید که به لطف طالب وصال بودن ، واصل شوی . شاید...
الهی ... معاذ الله...
- ۹۲/۰۳/۰۲