سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

مشخصات بلاگ
سجاده خاکـــــــــی



به باد حادثه بالم اگر شکست،چه باک؟
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها...

هم سایه ها

دور باید شد، دور.

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ب.ظ


خاله بازی را بیشتر از هربازی دیگری دوست داشتم. با بیست وپنج تومن ناقابل ، همه خوراکی های دلخواه را می خریدیم و با سرویس کاسه و بشقاب عروسکی مان ویک تکه موکت ویک روانداز می زدیم به دل کوچه و در قسمت امنی زیر سایه ای ، خانه مان را می ساختیم .
آفتاب وسایه که  باهم
جایشان را عوض می کردند ماهم به اجبار کوچ می کردیم به کمی آنطرف تر...
آخر بازی همیشه خوب تمام نمی شد.گاهی خاله می رفت ودیگر بر نمی گشت ... گاهی توسط پسرک های شیطان کوچه، خانه مان ویران وخوراکی های مان غارت می شدند و گاهی هم بزرگترها می آمدند وبه زور ، بازی مان را تمام می کردند و مارا با خود می بردند...
قایم موشک  هم خوب بود. مشکلش این بود که هر وقت می رفتم قایم شوم،  مجبور بودم با پای خودم از محل اختفایم بیرون بیایم یا کمی که دیر می شد بزرگترها مرا درحالی که خوابم برده پیدا می کردند. به قول بچه ها جاهایی قایم میشدم که به ذهن هیچ بشری نمی رسید...بالابلندی را که دیگر نگو... سرعتم بیست بود. دست هیچ بشری به من نمی رسید...گرگم به هوا را دوست نداشتم...
بیشتر بازی های توپی می کردم آن هم با پسربچه ها...اصلا راستش دختر بچه زیاد در همسایگی مان نبود...
دوچرخه سواری ام نیز خوب بود...شاید لذت بخش ترین بازی کودکی ام بود و الان که بزرگ شدم حسرتش همیشه بامن است...
تابستان ها تبعید می شدم  به خانه دایی، پدربزرگی...
سوم ابتدایی اولین کتاب زندگیم را هدیه گرفتم. داستان زندگی پیامبران. شاگرد دوم شده بودم ومادرم هم طبق فرمایش خانم مدیر برایم هدیه خرید تا خانم مدیر سر صف از قول مدرسه به من جایزه دهد!!!!
 یادم نیست چرا مادرم به فکرش رسید کتاب بخرد؛ آخرهمچین هدیه ای در خانواده ما بعید بود...
 شاید برق در چشمانم را دیده بود و دلش به دلم راه داشت ...کودک بازیگوشش را خوب شناخته بود که بالقوه شیطون نیست ... نمیدانم هرچه بود از همان موقع بهترین دوست من شد کتاب ...

الان هم گرگم به هوا را دوست ندارم...قایم موشک راهم ... از بالابلندی و دویدن های تکراری خسته ام... خاله بازی را بعلت گرانی و تحریم های دارویی واخلاقی و ترس از تجاوز بیگانگان دوست ندارم. کتاب های نخوانده ام، بسیار است و طبق قولم ، اجازه خرید کتاب و اندکی ذوق کردن اضافه راهم ندارم...از هدیه هم خبری نیست...
نمیدانم کتاب زیادی گران است و پوشاک ارزان تر یا برق چشمان من کم سو شده و دلم راه نمی دهد به دل هیچکس!!!

الان فقط دوست دارم دوچرخه ای داشتم و کیف دنیا را میکردم...می رفتم تا ناکجا...
 شاید میرفتم پیش مسعود کیمیایی و میگفتم :
جناب؛ من که ازنامه سنگین شما که درحاشیه معرفی گذشته به اسکار نوشته بودید، چیزی سر درنیاوردم. حالا چون هنر سنگین است و کسی جزشما و دوستانتان آن را نمی فهمید ویا شاید چون من هنرمند نیستم وگنگ میزنم اما باور کنید من هنر را دوست دارم...ایرانی هستم والبته باور کنید گذشته هیچ ارتباطی با من ایرانی ندارد...
من برنمی تابم این لجبازی های کودکانه شمارا...
 اسکار بی ارزش جهانی را نمیخواهم آن هم از دست مردی که براحتی وبی هیچ ملاحظه ای با هر نامحرمی دست می دهد.
من شهرت جهانی را نمی خواهم وقتی جهان شهرت مرا به تروریستی وعقب ماندگی می شناسد. من فیلمی می خواهم که از شهرت اصیل و هوشمند ایرانی حرف بزند.
فیلمی که اگر نقد می کند، از جدایی ها حرف می زند ، ته اش دلش برای مملکتش بسوزد و مدام در پی از هم گسیختگی و فتنه نباشد. فیلمی که امید در آن موج بزند.
من میدانم سلیقه ها متفاوت اند. من هم رسوایی  را دوست نداشتم . نه فقط چون وقتی با برادر کوچکم آن را می دیدم از خجالت آب شدم وفقط حرص خوردم ... من جدایی نادر از سیمین جان را هم دوست نداشتم...
اما من بیشتر، ملعبه دست بیگانه بودن را دوست ندارم. من آبرو و هویت ایرانی را بیشتر دوست دارم...

 من سیاست قایم موشکانه  را دوست ندارم. نوبت مردم که می رسد از اعتماد ملت سواستفاده می کنید. یاد امپراطوری سی ساله جاسبی را زنده می کنید و هنوز نیامده همه حرف هایی که من باب سیاست تعدیل در مناظره هایتان زدید ، را زیر سوال می برید.
نوبت شما که می رسد با چشمان نیمه بسته، جر می زنید و فراموش میکنید که ما با آمریکا هیچ صنمی نداریم و از کودکی یاد گرفتیم؛ آمریکا گرگ است به هوای ایران ما...
 والبته نوبت آمریکا که می رسد هنوز تا ده نشمارده میزند زیرحرف هایش و دست نتانیاهو را می فشارد و استوپ می گوید که ما بردیم . تحریم ها جواب داد...
 بیایم اول کاری قایم موشک بازی نکنیم. بزرگ شدیم دیگر... به قول باباجی دیگر بچه نیستیم ...

دوچرخه یار خوبی است. تنهایت نمی گذارد...هیچ وقت. نه جوش می آورد.نه گرسنه می شود.نه خسته...
تا وقتی تو هستی می تازد. خسته شوی باتو آرام می گیرد...

دوچرخه ای خواهم ساخت...خواهم انداخت به راه...دور خواهم شدازاین خاک غریب...

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .


  • میم.اعشا

زندگی

نظرات  (۵)

  • امضا محفوظ
  •  حدیث نفس!
    زندگی همین است شاید
  • سید مهدی موسوی
  • محرم نیامده مشکی پوشیدید؟
    پاسخ:
    محرم .....
    سیاه پوشی...
    چه تعبیر خوبی بجای تعبیر تلخ ما کردید 
  • سید مهدی موسوی
  • یه جمله دیدم که نمیدونم راویش سنی هست یا شیعه (((:
    زندگی ،
    مثل دوچرخه سواری است ...
     برای حفظ تعادل ،
    باید حرکت کنید ...

    انیشتین
    پاسخ:
    یعنی این جمله از انیشتنه؟

  • ب مثل بسیجی
  • سلام اعیاد قربان و غدیر برشما مبارک
    و ندا رسید:
    و فدیناه بذبح عظیم (صافات)
    و کاروان ذبح عظیم راهی کربلا شد...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی