زیر آسمون این شهر (2)
شفیعی کدکنی شعری دارد که گویی انگار برای حال من گفته؛
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن ، پیوسته می کاهم؟
زانکه براین پرده تاریک،این خاموشی نزدیک
آنچه می خواهم ، نمی بینم آنچه می بینم ،نمی خواهم...
مگر نگفتی
زمین تهی است ز رندان؟
همین تویی تنها...
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان بنام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی...(شفیعی کدکنی)
جایی در کویر شریعتی خواندم؛ دل های بزرگ واحساس های بلند ، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند.عشق هایی که جان دادن در کنارش آرزویی شورانگیز است...
حرفهایش در گوشم میپیچد: نه کسی باش که به میعاد آمده ای!
خسی شو که به میقات آمده ای...
فردا میخوام برم سفر، راهیان نور... اولین باری که رفتم پشت کنکوری بودم، تو عید بود، همه داشتن به توپ درس می خوندن ولی من اصلا برام مهم نبود. مطمئنم اگر دانشگاه قبول شدم، اگر پرستاری قبول شدم ، بخاطر اون سفر بوده.
ما ولیلی همسفر بودیم اندر راه عشق
او
به مقصدها رسید وما هنوز در راه عشق
اصل مطلب اینه که فکر کنم به یه سفر اساسی دیگه نیاز دارم. همین الان که وقته غروبه ، درحالیکه صدای آهنگ مورد علاقه ام رو میشنوم، الان که حسابی توپم پره و بداخلاقم، الان که نمیدونم چون روز تولد کسی که قبلا بینهایت دوستش داشتم ولی مجبورم الان بهمون اندازه ازش متنفر باشم حالم بده یا ...
خلاصه همین الان که یه حالیم که مجبورم اراجیفی رو بنویسم که هیچکس نمیفهمه،
دلم میخاد به اون سفر فکر کنم.
تاحالا انقدر به حج فکر نکرده بودم. اصلا تو باغش نبودم. درسته که عاشق رفتن به کربلا یا ... بودم ولی هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی از تک تک سلول های دلم ،دلم بخاد برم خونه خدا....
کعبه نقطه عشق است و تویک نقطه پرگاری دراین دایره سرگردان!
من به عرفات و مشعر و منی نیاز دارم ، تا عاقل شوم، بفهمم وبعد عاشق شوم وایمان بیاورم.
عشق رازی است مقدس
رازی که برای عاشقان ناگفته می ماند
وبرای آنان کعه عاشق نیستند لطیفه ای است سرد وبی روح!( جبران خلیل جبران)
دلم میخاست ایمان می آوردم که " من عشق فعف ثم مات مات شهیدا"
امروز چندتا داستان نوشتم داستان هایی که سرگردانند. ادامه داستان من ها رو ...
شهری که معتاد بود ، معتادی که آسمانش را تنگ در آغوش گرفته بود.
آسمانی که آبی نبود. آبی که سیراب نمیکرد.
عقلی که تنگ شده بود. تنهایی که دگرکشی کرده بود...
خلاصه ازاین دست داستان ها...
آیا مخاطب خاص من ، حداقل تو مرا میفهمی؟
- ۹۲/۰۹/۱۰