سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

مشخصات بلاگ
سجاده خاکـــــــــی



به باد حادثه بالم اگر شکست،چه باک؟
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها...

هم سایه ها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است



خاله بازی را بیشتر از هربازی دیگری دوست داشتم. با بیست وپنج تومن ناقابل ، همه خوراکی های دلخواه را می خریدیم و با سرویس کاسه و بشقاب عروسکی مان ویک تکه موکت ویک روانداز می زدیم به دل کوچه و در قسمت امنی زیر سایه ای ، خانه مان را می ساختیم .
آفتاب وسایه که  باهم
جایشان را عوض می کردند ماهم به اجبار کوچ می کردیم به کمی آنطرف تر...
آخر بازی همیشه خوب تمام نمی شد.گاهی خاله می رفت ودیگر بر نمی گشت ... گاهی توسط پسرک های شیطان کوچه، خانه مان ویران وخوراکی های مان غارت می شدند و گاهی هم بزرگترها می آمدند وبه زور ، بازی مان را تمام می کردند و مارا با خود می بردند...
قایم موشک  هم خوب بود. مشکلش این بود که هر وقت می رفتم قایم شوم،  مجبور بودم با پای خودم از محل اختفایم بیرون بیایم یا کمی که دیر می شد بزرگترها مرا درحالی که خوابم برده پیدا می کردند. به قول بچه ها جاهایی قایم میشدم که به ذهن هیچ بشری نمی رسید...بالابلندی را که دیگر نگو... سرعتم بیست بود. دست هیچ بشری به من نمی رسید...گرگم به هوا را دوست نداشتم...
بیشتر بازی های توپی می کردم آن هم با پسربچه ها...اصلا راستش دختر بچه زیاد در همسایگی مان نبود...
دوچرخه سواری ام نیز خوب بود...شاید لذت بخش ترین بازی کودکی ام بود و الان که بزرگ شدم حسرتش همیشه بامن است...
تابستان ها تبعید می شدم  به خانه دایی، پدربزرگی...
سوم ابتدایی اولین کتاب زندگیم را هدیه گرفتم. داستان زندگی پیامبران. شاگرد دوم شده بودم ومادرم هم طبق فرمایش خانم مدیر برایم هدیه خرید تا خانم مدیر سر صف از قول مدرسه به من جایزه دهد!!!!
 یادم نیست چرا مادرم به فکرش رسید کتاب بخرد؛ آخرهمچین هدیه ای در خانواده ما بعید بود...
 شاید برق در چشمانم را دیده بود و دلش به دلم راه داشت ...کودک بازیگوشش را خوب شناخته بود که بالقوه شیطون نیست ... نمیدانم هرچه بود از همان موقع بهترین دوست من شد کتاب ...

الان هم گرگم به هوا را دوست ندارم...قایم موشک راهم ... از بالابلندی و دویدن های تکراری خسته ام... خاله بازی را بعلت گرانی و تحریم های دارویی واخلاقی و ترس از تجاوز بیگانگان دوست ندارم. کتاب های نخوانده ام، بسیار است و طبق قولم ، اجازه خرید کتاب و اندکی ذوق کردن اضافه راهم ندارم...از هدیه هم خبری نیست...
نمیدانم کتاب زیادی گران است و پوشاک ارزان تر یا برق چشمان من کم سو شده و دلم راه نمی دهد به دل هیچکس!!!

الان فقط دوست دارم دوچرخه ای داشتم و کیف دنیا را میکردم...می رفتم تا ناکجا...
 شاید میرفتم پیش مسعود کیمیایی و میگفتم :
جناب؛ من که ازنامه سنگین شما که درحاشیه معرفی گذشته به اسکار نوشته بودید، چیزی سر درنیاوردم. حالا چون هنر سنگین است و کسی جزشما و دوستانتان آن را نمی فهمید ویا شاید چون من هنرمند نیستم وگنگ میزنم اما باور کنید من هنر را دوست دارم...ایرانی هستم والبته باور کنید گذشته هیچ ارتباطی با من ایرانی ندارد...
من برنمی تابم این لجبازی های کودکانه شمارا...
 اسکار بی ارزش جهانی را نمیخواهم آن هم از دست مردی که براحتی وبی هیچ ملاحظه ای با هر نامحرمی دست می دهد.
من شهرت جهانی را نمی خواهم وقتی جهان شهرت مرا به تروریستی وعقب ماندگی می شناسد. من فیلمی می خواهم که از شهرت اصیل و هوشمند ایرانی حرف بزند.
فیلمی که اگر نقد می کند، از جدایی ها حرف می زند ، ته اش دلش برای مملکتش بسوزد و مدام در پی از هم گسیختگی و فتنه نباشد. فیلمی که امید در آن موج بزند.
من میدانم سلیقه ها متفاوت اند. من هم رسوایی  را دوست نداشتم . نه فقط چون وقتی با برادر کوچکم آن را می دیدم از خجالت آب شدم وفقط حرص خوردم ... من جدایی نادر از سیمین جان را هم دوست نداشتم...
اما من بیشتر، ملعبه دست بیگانه بودن را دوست ندارم. من آبرو و هویت ایرانی را بیشتر دوست دارم...

 من سیاست قایم موشکانه  را دوست ندارم. نوبت مردم که می رسد از اعتماد ملت سواستفاده می کنید. یاد امپراطوری سی ساله جاسبی را زنده می کنید و هنوز نیامده همه حرف هایی که من باب سیاست تعدیل در مناظره هایتان زدید ، را زیر سوال می برید.
نوبت شما که می رسد با چشمان نیمه بسته، جر می زنید و فراموش میکنید که ما با آمریکا هیچ صنمی نداریم و از کودکی یاد گرفتیم؛ آمریکا گرگ است به هوای ایران ما...
 والبته نوبت آمریکا که می رسد هنوز تا ده نشمارده میزند زیرحرف هایش و دست نتانیاهو را می فشارد و استوپ می گوید که ما بردیم . تحریم ها جواب داد...
 بیایم اول کاری قایم موشک بازی نکنیم. بزرگ شدیم دیگر... به قول باباجی دیگر بچه نیستیم ...

دوچرخه یار خوبی است. تنهایت نمی گذارد...هیچ وقت. نه جوش می آورد.نه گرسنه می شود.نه خسته...
تا وقتی تو هستی می تازد. خسته شوی باتو آرام می گیرد...

دوچرخه ای خواهم ساخت...خواهم انداخت به راه...دور خواهم شدازاین خاک غریب...

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .


  • میم.اعشا

سلام بر احوال و روزهای  مهمانی . سلام بر مولای زمان مان.

وسلام بر خدایی که همین نزدیکی است...

باری همه چیز از همین نزدیکی شروع شد... آنقدر نزدیک که ندیدنت شد عادت!

گاهی نمی شود که نمی شود. گاهی به صد مجادله  ناجور می شود. گاهی سجده هایت طولانی و خیس ، گاهی دلت برای یک سجده خالی تنگ می شود.

گاهی می خوانی ونیستی ولی  به حق نفس بعضی ها که هستن تو نیز  هست می شوی ، گاهی نمی خوانی و نیستی و هیچکسی هم دور ورت نیست که به لطف نفس او تو نیز بود شوی... 

گاهی دلت یک ذره می شود ،آب می شود و زیر آفتاب 90 درجه تابستان تبخیر می شود و

آنگاه عطر کافور می پیچد...تازه میفهمی که تو خیلی وقت پیش مرده بودی و خبر نداشتی...

تو باران نمی شوی... وهل یرحم  الزائل الا الدائم؟ مولای من؟

راستی مولای من انت المعافی ،الجواد ، الرازق  و حواست هست انا المبتلی و البخیل و المرزوق ... و همه چی وهیچی؟

میان این همه این منم که هنوز متکبرم .

این است که میگویم تو باران نمی شوی... تو هنوز گیر خودت هستی...  مگسی لازمی... لازمی تا حالت را جا بیارد!!!

تو باران نمی شوی...

  • میم.اعشا

خدایا

دیگه نمیخوام ساده باشم...


                                       فقط همین!

  • میم.اعشا

امام باقر (ع) :

أربَعَةٌ أسرَعُ شَیءٍ عُقوبَةً: رَجُلٌ أحسَنتَ إِلَیهِ وَ یُکافیکَ بِالإِحسانِ إِلَیهِ إِساءَةً، وَ رَجُلٌ لاتَبغی عَلَیهِ وَ ُهَو یَبغی عَلَیکَ، وَ رَجُلٌ عاهَدتَهُ عَلی أمرٍ فَمِن أمرِکَ الوَفاءُ لَهُ وَ مِن أمرِهِ الغَدرُبِکَ، وَ رَجُلٌ یَصِلَ قَرَابَتَهُ وَ یَقطَعونَهُ؛

چهارچیز است که کیفرش از هر گناهی زودتر به انسان می‌رسد: کسی که به او خوبی کنی و او پاداش آن را به بدی دهد، کسی که تو به او ستمی نکنی و او به تو ستم کند، کسی که در کاری با او پیمان بندی و تو به پیمانت وفادار مانی و او خیانت و پیمان شکنی کند و کسی که تو با او رابطه برقرار کنی و او با تو قطع رابطه کند.


امام سجاد(ع):

اَلذُّنوبُ الَّتی تَرُدُّ الدُّعاءَ: سوءُ النِّیَّةِ، وَ خُبثُ السَّریرَةِ، وَالنِّفاقُ مَعَ الإِخوانِ، وَ تَرکُ التَّصدیقِ بِالإِجابَةِ، وَ تَأخیرُ الصِّلَواتِ المَفروضاتِ حَتّی تَذهَبَ أوقاتُها، وَ تَرکُ التَّقَرُّبِ إِلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ بِالبِرِّ وَ الصَّدَقَةِ، وَاستِعمالُ البَذاءِ، وَالفُحشِ فِی القَولِ؛

گناهانی که از استجابت دعا جلوگیری می‌کنند عبارتند از بد نیتی، خبث باطن، دورویی با برادران، باور نداشتن به اجابت دعا، به تأخیر انداختن نمازهای واجب تا آن که وقتشان بگذرد، تقرب نجستن به خدای عزوجل با نیکوکاری و صدقه، بد زبانی و زشت گویی.

  • میم.اعشا

لنفوم... سرطان... بدن کبود! بی رگ!

اعتیاد...سرطان!...بدن کبود ... بی رگ!


میخوام از اتاق ایزوله بخش مون بگم. اتاقی که مثلا اتاق خصوصیه!!! اتاقی که من وهمکارام آرزوی به گل گرفتن در وپیکرش رو داریم ازبس اتاق ... واقعا نمیدونم چه صفتی بکار ببرم براش...

نحس !   خفه!   پردردسر!    پرحاشیه!   پرکار!    ته خط!    یا اتاق مرفه های بی درد!!!!

 قصد جسارت ندارم بلکه هرکدام از این صفات پر از کنایه ومفهوم هستن.

در بخش ما اتاق تک تخته ای است که طبق قانون اتاق خصوصی می باشد برای بیمارانی که دلشون میخواد دور ورشون خلوت باشه وفضای خصوصی داشته باشن. خوب پولداریه و برازندگی!!

اما...! آنچه میگذرد چیز دیگریست. این اتاق درواقع اتاق ایزوله هم هست! (اتاق مخصوص بیمارانی که بیماری واگیر دار دارند یابرعکس نیاز به مراقبت های ایمنی بیشتر دارند(ایزوله معکوس) ) وبه اجبار مهمون بخش ما میشن!

 هر روز سرش دعواس .یک روز نامه میاد  که آقا اینجا فقط خصوصیه والا وبلا حق ایزوله شدن نداره!

اما فرداش میبینی بیماری نیاز به ایزوله،  توش بستری شده  و دستور اومده که اتاق ایزوله است وتمام!

خوب ... بگذریم از این دردسرهای ناشی از مدیریت و... که انگشت کوچیکه مشکلات موجود نمیشه!

حرف اصلی چیز دیگریست... 

راستش من به این اتاق میگم اتاق قهوه تلخ!

تلخ تلخ....

چه بسا واسه مرفهین با درد و چه بسا بیماران سرطانی یا تنفسی و...

هوای این اتاق خیلی گرفته است... با اونکه هربار پس از ترخیص بیماران ایزوله ، واشینگ اساسی میشود ولی باز هوای گرفته ودمی دارد..

دیشب هم این اتاق میزبان بیمار ایزوله دیگری شد!

میزبان زائرین حرم بی بی!!!

بیماری با لنفوم. (سرطان خون )

زهرا... زهرا 15 ساله اهل سنقر کرمانشاه...که برای زیارت و درخواست شفا اومده بودن زیارت ولی خوب حالش وخیم میشه وبستری میشه...


زهرا فقط 15 16 سال داره... ولی خیلی با ادبه وآرومه...

دیشب بخاطر اینکه هموگلوبین وپلاکت خونش خیلی خیلی پایین بود سه بسته خون و 7 بسته پلاکت دریافت کرد...

تمام بدن زهرا کبوده.. متاستفانه زهرا رگ های خیلی ضعیفی داره( رگ های بیماران سرطانی بخاطر شیمی درمانی اصطلاحا خشک و نازک میشوند.)

هر رگی که ازش می گیریم سریع پاره میشه و رگ های از دست... پا ... سر...


حالا در نظر داشته باشید تو اتاق های بغلی بیماران بی رگ دیگری هم بستری هستن.بیمارانی که بخاطر تزریق مواد یا...رگ های بدنشان خشک شده!

بیمارانی که بی رگ هستن چون اعتیاد دارند!!!!

درسته اونها بخاطر مشکلات قلبی شان در بخش ما بستری شده اند ولی وقتی آنها را با جوانهایی چون زهرا مقایسه میکنم دلم می گیرد!

آن بی رگی کجا، این بی رگی کجا!!

زهرا یکساله که فهمیده بیماره... بقول خودش الان باید سوم راهنمایی باشه ولی نیست...


زهرا همه بدنش درد میکند... اتفاقا بیماران بی رگ اتاق های بغلی هم تمام بدنشان درد میکند.

زهرا و امثالش باید مورفین بزنند... بیماران بی رگ اتاق های بغلی هم مورفین باید بزنند ومیزنند.


ومن هم تمام بدنم دیشب درد میکرد...

گاهی پرستاری خیلی سخت می شود...


نکته : تو فرهنگ  ما بی رگی به بی غیرتی هم تعبیر میشود.


( امروز صبح جهت طب کار( پرونده پزشکی شاغلین) یکسری ازمایشات را دادم...

آزمایش های که ما حتی از اسم شان هم می ترسیم.

جوابشان را پس فردا میدهند...

و من دل تو دلم نیست... الهی! من لی غیرک؟



باری پرستارم آرزوست...
  • میم.اعشا