سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

سجاده خاکـــــــــی

سبکبار باشید تا برسید...

مشخصات بلاگ
سجاده خاکـــــــــی



به باد حادثه بالم اگر شکست،چه باک؟
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها...

هم سایه ها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صاحب امر» ثبت شده است

چیز یک:

روز مادر آمد ... دلم میخاست یک پست بگذارم واز مادر حرف بزنم.

نشد. لیاقت نبود. 

فقط همینو بگم که وقتی به آخر میرسی، خسته میشوی و دراز به دراز بر روی حاشیه راه دراز میکشی...

فقط دلت یکی را میخواهد؛ یکی که سر بر زانویش بگذاری ... آن وقت دلت میخواهد آرام بگیری و با خیال راحت بخوابی... مادر تنها کس است.

روز مادر رفت...


چیز دو:

روز استاد آمد.

واستاد... ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان

                                                 جان به غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز..

کسی که اگر باشد جای خالی هیچ کس را حس نخواهی کرد و وقتی که نباشد انگار هیچکس نیست. دلتنگ همه میشوی... و تو چه میدانی از نفس گرم استاد. از انگشتر در نجفش....

از مهربانی هایش که تو را بیشتر میترساند وبه گریه میاندازد تا شاد کند...

کسی که درد جای خالیش ، آتشت میزند.... امان از تشنگی... بر من ببار استاد...


چیز سه:

و روزهایی که از کار خسته شدم. از کم کاری ها... از از هم کاهیدن ها...

از نامردی و دیکتاتوری مدیران بی تقوا و لجباز و خودنما

از کمبود ها ... از نبودنها... از سکوت های اجباری...

از توهین وزیری که خودش خوب میداند که عیب کار در چیست!

ولی انگار نمیداند... 

و من دلخوشم به سرانجام دعاهای بی منت دوستان خدا...


چیز چهار...

دیشب... سوره حشر...

آقا یعنی میشود که بیایی؟

یا زینب ادرکنـــــــــــــــــی...


  • میم.اعشا


چه اسفندها....آه

چه اسفندها دود کردیم

برای تو ای روز اردیبهشتی

که گفتند این روزها می رسی

از راه...


 

          


قیــــــــــصر شعر ایران

  • میم.اعشا

جمعه بگذرد وحتی خیال آمدن تو به ذهن ما نیاد...

راستش اصلا یادمان نباشی... تقصیر تو نیست... راستش تقصیر ماهم نیست...

شاید تقصیر فاصله وسردی آنست...

ظهر شد.اذان می گویند... ودعای فرج خوانده میشود...

آقا تحریم دارویی است؛ راضی شو که گاهی فقط برای سلامتی ات دعا کنیم!


عصر شد...دلمان گرفت... آقا مگر پرونده ام خیلی سنگین است؟

استادم میگفت اینکه غروب جمعه ،دلها میگیرد، به خاطر بررسی پرونده اعمال نیست(خیال بچگی ها) بلکه چون در ذات جمعه متعلق به صاحب زمان است.چون جمعه میخواهد که دل تو بگیرد. چون در جمعه آقا، با آقا نبودی!


آقا دعا کنم؟

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر...

کاش که همسایه ی ما می شدی!...


آقا بگویمت؟  

   هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
   تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...


آقا دعایم میکنی؟

...


آقا شعری بخوانمت از محروم قیصر؟

روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم

عمری‌ست لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم
باشد برای روز مبادا

اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی می‌داند
شاید امروز نیز
روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

هر روز بی تو
روز مباداست.


آقـــــــــــا فقط بیـــــــــــــــــــا...

  • میم.اعشا




دانشگاه های علوم پزشکی به دلیل تعدد واحدهای عملی همچون آزمایشگاه و پراتیک و دوره های کارآموزی و... وهمچنین فشردگی مطالب ارائه شده در کلاس های درس ،معمولا از نظر فعالیت های فرهنگی و سیاسی وجانبی دیگر ، در سطح پایین تری (نسبت به دانشگاه های علوم پایه) قرار دارند.

ازآنجا که اساس رشته های تحصیلی این دانشگاه ها را ، مباحث کلی تجربی وآزمایشگاهی تشکیل میدهد وهمچنین کمرنگ بودن فضای تعقل ومباحثه در  کلاس های درس ، باعث شده دانشجویان این دانشگاه ها ، وقت آزاد و رغبت کمتری برای شرکت در فعالیت های جانبی داشته باشند.

سکولاریزه بودن محتواهای آموزشی که خوب گریبانگیر رشته های دیگر همچون علوم انسانی هم هست و البته اساتیدی که روزگار ، اکثریت آنان را به آتش های زیر خاکستر  و محافظه کارانی حزب باد، تبدیل کرده است ،و همچنین فضای بی روح و سرد دانشگاه ها همه همه دست بدست هم داده تا اکثریت دانشجویان این دانشگاه ها ، افرادی محافظه کار وبی دغدغه ، بی اهمیت نسبت به فضای جامعه و... باشند.

دراین میان هستند اساتیدی که کلاس های درسشون را با ذکر حدیثی من باب شگفتی های طبیعت وخلقت  شروع می کنند.اساتیدی که از بحث و گفتگو سر موضوعات فرهنگی سیاسی واجتماعی درکلاس شون نمی ترسند .
نمی ترسند ازینکه وقت بگذره و مبحث امروزشون بمونه... نمیترسن زیرآب شون را تو آموزش بزنن که فلان استاد حاشیه میره و دل نمیسوزونه واسه درس...

واما اصل مطلب: راستش چند وقتیه بشدت دلم هوای استاد اخلاقمون رو کرده. استادی که همیشه استادم خواهد ماند...

تو دانشگاه سابقم متاستفانه گروه معارف بسیار کم کار وکمرنگ بود . گروهی متشکل از اساتیدی سرد و بسیار جدی که معیارهای چون جذابیت و نشاط و هم دلی ( در دانشگاه ما اقلیت های مذهبی همچون اهل تسنن بسیار بود که گاهی در مباحثه با آنها رعایت نکاتی همچون همدلی وحوصله و بصیرت رعایت نمیشد واکثرا دل پری از اساتید معارف داشتن) برایشان نامفهوم ومجهول بود.

اما دراین میان استادی داشتیم که تو دانشگاه تک بود.  کارشناس ارشد حقوق وجزا از دانشگاه امام صادق (ع) و دانشجوی دکترا بودن. و البته استادی جوان و خوش فکر و با دغدغه...
استادی که بخاطر عقاید و تفکراتش خیلی چوب خورد.. ولی از عقیده اش جا نمیزد. از بچه های اهل تسنن گرفته تا بچه شیعه های قلابی باهاش رفیق بودن...
حق رو میگفت ولی نه با تحمیل کردن وبه زور گفتن...
خلاصه... آقا کلاس های این استاد ما خیلی  باحال  بود..
باتوجه به حرفهایی که اول زدم حضور همچین استادی برای ما غنیمت بود. ما هم از فرصت استفاده کردیم وکلاس درس اخلاقی با استاد تشکیل دادیم...کلاسی آزاد و تنگ غروب...
واما
 الان یکسالی هست فارغ التحصیل شدم و سرکلاس اخلاق استاد نرفتم .
بشدت دلم هوای کلاس استادو کرده... کلاسهای که بوی خدا میداد... بی ریا میگم ...
 همچین شارج میشدیم وانرژی میگرفتیم که که هرچی غبار و دلتنگی غیر بود، از دلمون پاک می شد و دلتنگ تر میشدیم!!!!
استاد جوون بود..حرفش به دلمون مینشست...کلاس واسه درد دل کردن بود...واسه حاشیه رفتن وحاشیه نزدن! ساده  بود... ساده حرف میزد...
 فلسفه نمیچید واسه اینکه بگه خدا عاشق بنده هاشه... خدا مادره... خدا در کمینه مونه...

الان که واررد جامعه شدم جای خالی کلاس استاد رو خیلی حس میکنم.... گاهی که درجا میزنم
گاهی که کم میارم...دلم استادم رو میخواد...

بنظر من هر آدمی باید تو زندگیش  یه استاد، یک راهنما، یک شمس،  یک سید گلپا، یکی که  دم دستش باشه داشته باشه... یکی که درجا زد دستش رو بگیره... دعواش کنه...


والان ... من از استادم دور شدم...
دوستام میگن تو که تو شهر علمایی، دیگه غصه ات چیه؟
اما باور نمیکنن من تو شهر خودم، غریب ترم...

یاعلی



و این مطلب ادامه دارد...
 
  • میم.اعشا